باز بر عاشق فروش آن سوسن آزاد را

شاعر : سنايي غزنوي

باز بر خورشيد پوش آن جوشن شمشاد راباز بر عاشق فروش آن سوسن آزاد را
آن نکو ديدار شوخ کافر استاد راباز چون شاگرد مومن در پس تخته نشان
در ميان بحر حيرت لولو فرياد راناز چون ياقوت گردان خاصگان عشق را
هين ببند از غمزه درها کوي عشق آباد راخويشتن بينان ز حسنت لافگاهي ساختند
ما به جان پذرفته‌ايم از زلف تو بيداد راهر چه بيدادست بر ما ريز کاندر کوي داد
چون کنيم اي جان بگو اين عشق مادرزاد راگيرم از راه وفا و بندگي يک سو شويم
کز هوس بردند بر سقف فلک بنياد رازين توانگر پيشگان چيزي نيفزايد ترا
همچو کرکس در هوا هفتاد در هفتاد راقدر تو درويش داند ز آنکه او بيند مقيم
چو دل و جان سنايي طبع فرخ‌زاد راخوش کن از يک بوسه‌ي شيرين‌تر از آب حيات